Tuesday, October 26, 2004


Gay Love Posted by Hello

بررسی خشونت ناموسی بر عليه همجنسگرايان،

سمينار دو روزه ای است که در جهت بررسی خشونت ناموسی بر عليه همجنسگرايان، در ۱۵ و ۱۶ اکتبر در استکهلم، سوئد برگزار شد. وقتی که بيل شيلدر (مسئول تدارک سمينار) از من خواست که در يکی دوکلمه تعريفی برای ثبت در برنامه سمينار از خودم ارائه بدهم، گفتم که ميتواند بنويسد: مهشيد راستی، فمينيست سمج. وقتی که به جمله تعريفی ای که از من در برنامه سمينار نوشته شده است نگاه کردم، بعد از اسمم، فمينيست فعال و بعد از آن معرف سازمان همجنسگرايان ايرانی، هومان، نوشته شده بود. بحث امروز ما در مورد خشونت بر عليه همجنسگرايان، بخصوص در ميان مهاجران است. نگاه مختصری به اين تعريفی که از من در اين برنامه داده شده است مشخص کننده اين است که ما در اينجا دچار مشکل بزرگی هستيم. من، يک فمينيست سمج هترو سکسوئل، در اينجا معرف سازمان همجنسگرايان ايرانی در سوئد هستم، سازمانی که حداقل در سوئد ديگر وجود خارجی ندارد. وقتی که در سال ۱۹۹۵ به دنبال تحقيقی در مورد بيماری ايدز، با سازمان همجنسگرايان ايرانی تماس گرفتم هرگز فکر نميکردم که روزی صدای اين سازمان باشم. اما به تدريج اين وظيفه را قبول کردم. به دو دليل، اول اينکه در جامعه ايرانيان، حتی خارج از مرزهای ايران، آنچنان رفتار خشونت آميزی با همجنسگرايان ميشود که ايشان ترجيح ميدهند که در سکوت و دور از اين اجتماع به زندگی خود ادامه دهند. ترجيح ميدهند که به شکل علنی در ميان ايرانيان به همجنسگرا بودن شهره نشوند که اين انگشت نما شدن، خود تحقير و توهين های زيادی را به آنها تحميل ميکند. و ديگر ديدگاه خودم در مورد حقوق همجنسگرايان بود. برای من همجنسگرايی و دفاع از حقوق همجنسگرايان ابدا باری اضافه نبود. سالهاست که به عنوان فمينيست و امانيست در ضمينه حقوق زنان و حقوق بشر تلاش ميکردم و ميکنم، و مطرح کردن حقوق همجنسگرايان تنها يکی از حرکت هايی بود که در همين راستا قرار ميگرفت. اما آيا به راستی همين طور است؟ يکی از دفعاتی که به عنوان نماينده هومان در مجلسی رسمی ـ سياسی شرکت کردم با شوخی ها و تمسخر افراد فوق العاده سياسی چپ، روبرو شدم. اين دوستان، بيخبر از اينکه من به عنوان نماينده سازمان همجنسگرايان در اين نشست شرکت کرده بودم، با شوخی های مشمئز کننده در مورد همجنسگرايان حرف ميزدند. افرادی که با آرمانهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه، برای اعتراض به سياسيت های ضد بشر رژيم دور هم گرد آمده بودند، در مقابل يک حق ساده بشر، يعنی حق او بر جسم وجان و گرايش جنسی خود، با ناتوانی کامل برخورد ميکردند و چونان هر انسان عامی ديگری با جک های جنسی گروهی از انسانهای هموطن خود را به تمسخر و ريشخند ميگرفتند و از اين راه موجبات برتری خود را به اثبات ميرسانند. برتری انسانی ممتاز و نرمال که با نرم های اجتماعی در تطابق است و بر خلاف آنها قدمی بر نميدارد. در کشوری که من از آن می آيم، انسان همجنسگرا محکوم به نفی خود و هويت جنسی و انسانی خود است. محکوم به سکوت، سکوتی ابدی است. محکوم به تظاهر به آنچه نيست و قبول زندگی دوگانه. محکوم به دروغ و زندگی با يک دروغ بزرگ. ابعاد اين دروغ بزرگ آنچنان وسيع است که حتی در کميت همجنسگرايان نيز تاثير ميگذارد. آنچا که آمار سازمانهای بهداشت و بهزيستی جهانی، ادعا ميکنند که ۱۰ درصد از جمعيت جهان همجنسگراست، اين درصد در ميان کشورهايی که با فرهنگ های سنتی، مذهبی آميخته شده اند بسيار کمتر است. وقتی که در ايران مردان همجنسگرا را به عنوان لواط اعدام ميکنند، وقتی که در افغانستان انسان همجنسگرا را در زير ديواری زنده بگور ميکنند، وقتی که در پاکستان انسان همجنسگرا توسط خانواده اش به آتش کشيده ميشود و وقتی که در سوئد، زنی همجنسگرا برای تقاضای پناهندگی خود از دولت سوئد جواب منفی ميگيرد و وقتی که در انتخاب بين بازگشت به ايران و مرگ، مرگ را انتخاب ميکند، وقتی که يک انسان همجنسگرا در سوئد که مهد آزادی های جنسی به حساب ميآيد، به خاطر گرايش جنسی خود از محل کارش اخراج ميشود، مسئله همجنسگرايی ديگر از حد امر خصوصی بين دو انسان خارج ميشود. اين مسئله يک معضل سياسی ـ اجتماعی است و پذيرش همجنسگرايی به عنوان حق يک انسان بر انتخاب شيوه زندگی اش، به عنوان معياری برای وسعت ذهن و آزادی طلبی انسانها و جوامع انسانی نمود ميکند و حقوق همجنسگرايان به عنوان بخشی از حقوق بشر مطرح ميشود. آنچه همجنسگرای مهاجر در اجتماع مهاجران در سوئد با آن روبرو است يک تبعيض چند گانه است. او به عنوان انسانی مهاجر از طرف جامعه ميزبان تحت تبعيض قرار ميگيرد، به همراه آن به عنوان انسانی همجنسگرا از طرف اين جامعه تحت ستم است. اما برخوردی که هموطنان خودش با او ميکنند منجر به ايزوله شدن او در ميان هموطنان خود ميشود و او را چندين برابر ضربه پذيرميکند و تحت ستم قرار ميدهد. او نه از همپايی و پشتيبانی هموطنان خود برخوردار است و نه از پشتيبانی جامعه ميزبان. زندگی ای که او تجربه ميکند، کمابيش از تحمل انسان معمولی خارج است. انسان همجنسگرای مهاجر در کشور ميزبان نيز محکوم به انتخاب است، انتخاب بين سکوتی ابدی، و يا ترک گذشته و روابطه خانوادگی . بسياری از مردان همچنسگرا به ازدواج باهمسری که مادرشان در کشور خود برای او در نظر گرفته است تن می دهند تا موجبات ترد ابدی خود از خانواده را به وجود نياورند. بسياری از آنان در ميان دوستان خود سکوت ميکنند و به "معمولی" بودن تن ميدهند. بسياری از آنان با سانسور خود و احساسات خود برای هميشه حق زندگی صادقانه و شاد را از خود سلب ميکنند. بيان مشکلات و مسائل همجنسگرايان در ميان مهاجران، معمولا چيزی نيست که همه گان مايل به پرداختن به آن باشند. شايد به همين دليل است که بعد از سالها زندگی در کشورهای ميزبان، هنوز ديدی بسيار منفی نسبت به همجنسگرايی وجود دارد. در کارناوال سالانه همجنسگرايان در سوئد، معمولا دوستان همجنسگرای من با پوشاندن صورت خود از شناسايی احتراز ميکنند. مدتی پيش يکی از راديو های ايرانی محلی سوئد که مسائل همجنسگرايان را مطرح ميکرد، به همين دليل يکی از همکاران خود را از دست داد. همجنسگرای ايرانی از زندگی علنی در ميان ايرانيان احتراز ميکند و تنها در حيطه دوستان نزديکش، به طور علنی زندگی ميکند . اينها همه نمونه هايی کوچکی از خشونتی است که به مهاجر همجنسگرا از طرف هموطنان خود اعمال ميشود. اينجاست که وقتی در مقابل اين سوال قرار ميگيرم که: من تعجب ميکنم که چرا به حقوق همجنسگرايان ميپردازی.. نکند تو "انسانی معمولی" مثل همه ما نيستی؟ به راحتی به خودم اين حق را ميدهم که پاسخ دهم: و من تعجب ميکنم که چرا تو چنين نميکنی، چرا تو نسبت به دفاع از حقوق بشر واکنش نشان نميدهی، نکند تو "انسانی معمولی" مثل همه ما نيستی؟ پس نوشت: به علت کمبود وقت، تمام اين متن در سمينار خوانده نشد و تنها قسمت هايی از آن مطرح شد.

Thursday, September 16, 2004

نکاتي پيرامون خودکشي پناهجوی ترانسکسوئل ايراني درسوئد

فاطمه قائمی زاده شوشتری (کیان) بانوی 50 ساله ایرانی بدلیل ترانسکسوئل بودن در سال 2001 از سوئد تقاضای پناهندگی کرده بود و پس از دریافت آخرین حکم اخراج اواخر ماه مه بدنبال اقدام به خودکشی در بازداشتگاه پناهندگان کارلسوند در شمال استکهلم درگذشت. او در پنجم نوامبر 2001 از سوئد تقاضای پناهندگی کرد و اداره مهاجرت در 20 دسامبر سال بعد (2002) با درخواست او مخالفت نمود. او پس از پاسخ منفی اداره مهاجرت به آخرین مرجع رسیدگی به امور خارجیان در سوئد یعنی (کمیته خارجیان) شکایت کرد اما کمیته خارجیان نیز در 23 فوریه 2004 آخرین پاسخ منفی در مورد اقامتش را بوی ابلاغ نمود. در این زمان نیز فاطمه دست به خودکشی میزند که به نوشته پزشکان بیمارستان (کارولینسکا) فاصله زیادی با مرگ نداشته است اما او با این وجود به بازداشتگاه اداره مهاجرت در کارسلوند برگشت داده شد. فاطمه ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) بود و از کودکی خود را در بدن یک زن زندانی میدید. او از نام (کیان) در میان دوستانش استفاده میکرد. او به همین دلیل از دوران کودکی مورد آزار و اذیت در جامعه ایران از جمله خانواده مذهبی خود قرار داشت و بارها توسط برادرش مورد اعمال خشونت و ضرب و شتم قرار گرفت. او در ایران فعالیت سیاسی نیز میکرد و به دلیل عقاید مارکسیستی خود دین اسلام و تجاوز به حقوق زنان را مورد انتقاد قرار میداد. بر طبق مندرجات پرونده اش نزد اداره مهاجرت او یک بار هم به اتهام همجنسگرا بودن دستگیر گردیده و محکوم به 50 ضربه شلاق شده بود. با وجود اینکه در قوانین مهاجرتی سوئد بصورت واضح از جمله درج شده است که چنانچه شخص در کشور خود تعلق به گروه خاص اجتماعی داشته و یا دارای گرايش جنسی باشد که موجبات آزار و اذیت وی را در کشورش فراهم آورد واجد شرايط گرفتن پناهندگی از سوئد است اما مقامات مهاجرتی سوئد در هر دو پاسخ منفی به فاطمه نوشته اند که در احساسات او بعنوان یک ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) شکی ندارند اما چون تغییر جنسیت طبق قوانین جاری ایران آزاد است و بارها انجام نیز شده است دلیلی برای مجازات وی در صورت برگشت احتمالی به ایران نمیبینند.نه ادراه مهاجرت و نه کمیته خارجیان توجهی به وضعیت اجتماعی و دشواری زندگی در ایران برای یک (ترانسکسوئل) نکردند. دفاعیاتی از قبیل اینکه "از ظاهر یک همجنسگرا نمیتوان به همجنسگرا بودن وی پی برد اما ظاهر مشخص یک ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) در جامعه ایران پیامدهای فاجعه آمیز برای وی بدنبال خواهد داشت" مورد توجه مقامات مهاجرتی سوئد قرار نگرفت و او محکوم به اخراج به ایران شد.با وجود اينکه در اين استدلال نيز سرکوب همجنسگرايان تاييد ميشود و زندگي مخفي برای آنان تجويز ميشود.يقينا اگر فاطمه به طور جدی تری مورد دفاع تشکل های زنان و مدافعين حقوق پناهندگي قرار ميگرفت شايد سرنوشت ديگری را تجربه ميکرد. او با تمام وجودش گفته بود که هرگز زنده به ایران برنخواهد گشت. فاطمه اما به بازداشتگاه کارسلوند برگشت داده شد و سرانجام پرونده زندگی او نیز مانند پرونده پناهندگی اش در تاریخ سه شنبه 25 ماه مه سال 2004 بدنبال خودکشی او برای همیشه بسته شد.اميد اينکه بتوانيم با خبررساني مستمر و هماهنگ اعتراض به اينگونه سياست های دول اروپايي را که در نزديکي شان به دولت ايران رو به افزايش است، سازمان دهيم.
مطلب فوق نقل ازشبکه سراسری همکاری زنان ايرانی می باشد

مصاحبه با يک زن همجنسگرا در ايران

وبلاگها درهاي بسته لزبينها را گشود .
چه چيزي شما را واداشت تا شروع به نوشتن وبلاگ بکنيد ؟
فکر مي کنم به خاطر احساس تنهايي بود ، اميدوار بودم افراد جديد رو پيدا کنم که بتوانم باهاشون حرف بزنم . هميشه مي خواستم کسي رو مثل خودم ملاقات کنم ، اما هرگز نمي شد . بالاخره بايد قدمي بر مي داشتم و نوشتن وبلاگ رو آغاز کردم .شايد دختران زيادي باشند که هم احساس من باشند اما هيچ راهي ندارند تا هم رو پيدا کنند . اگر خداوند مي خواست که من اينطور باشم ، من وظيفه دارم که به بهترين نحو ممکن زندگي کنم ، همانطوري که هستم .
چه عکس العملي گرفتي ؟
البته خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم دور و برم خيلي ها هستند که مثل من هستند .بعضي از نظرات منفي روم تاثير مي گذاشت اما هرگز نشد که ديدم عوض کنه . نه اصلا !در حقيقت من اصلا کسي رو شخصا ملاقات نکردم ، اما لذت مي بردم که حقيقت خودم رو وبلاگ پيدا کردم . من فکر مي کنم هموني ام که در وبلاگ از خودم تعريف کردم ، نه اون کسي که در جامعه ديگران مي بينند ، من دوست دارم شخصيت واقعي ام رو نشون بدم .
آيا شما وبلاگهاي ديگه اي که لزبينهاي ايراني نوشتن رو ميشناسيد ؟
بعضي هاشوون رو مي شناسم ، اما واقعا اونها رو وبلاگهاشون کار نمي کنند .اونها اغلب در مورد زندگي سکسي شون مي نويسند . من اصلا در اين مورد علاقه مند نيستم .
چرا فکر مي کنيد مردهاي گي ايراني بيشتر از لزبينها وبلاگ مي نويسند؟
به اين علت که پسرها بيشتر درگير کامپيوتر هستند .اونها زمان زيادي را روي اينترنت مي گذرانند . دخترها معمولا سرگرمي هاي ديگه را ترجيح مي دهند .علت بعدي اينکه نمي دانند چه طوري فارسي تايپ کنند ، فکر نمي کنند که لازم باشه ياد بگيرند ! برخلاف دخترها ، پسرها نمي ترسند که براشون مشکلي پيش بياد .دخترها با ترس بزرگ شده اند . خب اين طبيعي است که اونها از اين فعاليتها دوري کنند .
اولين بار کي پي برديد که لزبين هستيد ؟
نمي توانم زمان مشخصي را بگم . اين يک حسي بود که از کودکي با من بود . نه يک حس جنسي ، من فقط احساس راحتي بيشتري مي کردم وقتي وقتم را وقتم را با همجنسم مي گذراندم .وقتي بزرگتر شدم، فهميدم که اين احساس همراهش يک احساس جنسي هم هست.نمي توانم بگم که پذيرفتنش برام راحت بود.مي دانيد که هيچ کس در ايران نظر مثبتي در مورد همجنسگرايي ندارد. همينطور که من نداشتم. بايد نگاهم را عوض مي کردم. من سعي کردم به خودم بگم اگه تو به يک زن علاقه داري، تو لزبين هستي و اگه تو رابطه ي سکسي با يک همجنس نداشته باشي اجازه داري خودت را لزبين بنامي، البته اسماً.چرا نه ؟ من هيچ کار خلافي انجام ندادم. اين چيزي است که مي خواهم بقيه بدانند .5 سال پيش بود که من براي اولين بار فهميدم چيزي وجود داره که لزبين ناميده مي شود. البته خيلي خوشحال شدم وقتي فهميدم افراد زيادي هستند که هم احساس من هستند.از اون زمان کوشش کردم بفهمم آيا من يک لزبين واقعي هستم يا نه. من هرگز پارتنر نداشتم. اما 5، 6 ماه پيش من تصميم گرفتم خودم را لزبين بنامم. چون اين براي من مايه افتخار بود که با بقيه دوستانم که فقط آرزو داشتند که يک شوهر خوب پيدا کنم فرق مي کنم. و من واقعا خوشحالم که مثل اونها نيستم.آ
يا تا حالا با کسي بودي ؟ ( منظور رابطه خاص است )
نه، من هرگز با کسي نبودم. و فکر مي کنم علاقه اي ندارم که اينجا اين کار را بکنم. هرگز اين کار را نکردم حتي با نزديکترين دوستانم. هرگز.
آيا شما با خانواده ات نزديکي ؟
هميشه دوست داشتم که اين طور باشه، اما من اونها رو زياد نمي بينم. من اينترنت را ترجيح مي دهم تا اينکه با خانواده ام وقتم را بگذرانم. اما بهرحال من اونها را دوست دارم و مي دانم که اونها از هر چيزي مهمتر هستند.
چه اتفاقي مي افتد اگه اونها بفهمند شما لزبين هستيد ؟
خب، اين سوال سختيه. فکر نمي کنم اونها نسبت به طرز زندگي من بي تفاوت باشند، بخصوص مادرم. من مطمئن هستم اون نگران من است که چرا دختر عزيزش هرگز دوست پسر نداشته. و من معتقدم که اون واقعا در مورد آينده من نگرانه، همچنين نمي تونم بگم که اون در مورد موقعيت من بي اطلاع است، اما مطمئنا چيزي نمي دونه . نميتوانم حدس بزنم که اون چه عکس العملي نشان مي دهد اگه حدسي که مي زند درست از آب در بياد. اميدوارم که خانواده ام من را بفهمند، اما زياد هم خوشبين نيستم. بهرحال، من تمام سعي ام را مي کنم که نگذارم من را اون چيزي که هستم بشناسند، چون اونها واقعا نمي توانند کمکي به من بکنند . تنها کسي که مي توانم کمک کنم خود من هستم . من به اين اعتقاد دارم . از زماني که هويتم را شناختم همواره مي ترسيدم، واقعا اميدوارم که اونها نفهمند که من واقعا کي هستم ، دعا مي کنم که اين هرگز اتفاق نيافتد .
آيا تجربه لزبين بودن يا متفاوت بودن ، شکل نگاهت را به دنيا عوض کرده ؟
البته ، من من همه چيز زندگي را متفاوت ديدم ، اما هيچ يک ار اونها براي من شيرين نبود .اما من بايد خودم را وفق بدهم ، اين موضوع من را وادار کرد که ديد متفاوتي داشته باشم .امتحان کردن چيزها قسمت بزرگي از زندگي من را تشکيل داده است . اين دليلي بود که بفهمم آيا کسي مثل من هست يا نه . نشانه هاي کوچک تنها اميد من بود . بايد حدس مي زدم ، خيلي وحشتناکه...من گفتم من از آغاز تولد همجنسگرا بودم ، اما در حقيقت قبول اينکه من لزبين هستم واقعا نگاه من را به زندگي کاملا تغيير داد . همه چيز رنگينتر بود ، من حالا ميدونم که چي از اين دنيا مي خواهم . مشکل اينجا بود که من نمي توانستم دوستانم را در کنارم داشته باشم ، چون اونها دائما از تجربه هاشون با دوست پسرهاشون تعريف مي کردند . همه ي اونها به نظر من احمق بودند ، اگرچه من اونها رو خيلي دوست دارم ، گاهي اوقات از دستشون خيلي عصباني مي شدم . البته اين رو توي خودم نگه مي داشتم .
فکر نمي کنيد تجربه لزبين بودن شما را کمي بيشتر راديکال يا محافظه کارتر کرده؟
مي دانيد ، محکم بودن و راديکال بودن بخشي از شخصيت من را از بدو تولد تشکيل داده است . من نمي ترسم که احساسم را براي مردم شرح بدهم . همچنين من شخص حساسي هستم ، يا شايد هم احساساتي . من فقط اين رو نشان نمي دهم . اين قسمت محافظه کارانه ي شخصيت من است . بگذاريد بيشتر توضيح بدهم ، در مورد زنان و حقوق زنان من راديکال و محکم مي شوم ، اما وقتي صحبت در مورد هويت سکسي و جنسي هست من ترجيح مي دهم محافظه کار باشم .
زندگي روزانه تون چه شکليه ؟
علاوه بر اينکه من دانشجو هستم ، من عضو يک تيم ورزشي هم هستم ، و در تابستان بيشتر وقتم را در کلابها و جاهاي ديگه مي گذرانم .من به اميد پيدا کردن کسي مثل خودم بيدار مي شوم و به همين اميد به خواب مي روم .
آيا هرگز در مورد ترک کردن ايران فکر کرده هايد ؟
البته ، در موردش فکر کردم ، اما قبل از پيدا کردن کار و اتمام تحصيل نمي خواهم اين کار را انجام بدهم ، بعلاوه پول کافي از خودم ندارم ( نه از پدرم ) . من ميخواهم روي پاي خودم بايستام و پول خودم را خرج کنم .و اگر روزي بخواهم به خارج بروم ميخواهم اين کار را با تکيه به خودم بکنم نه به کمک خانواده ام ، من ميدونم با مشکلاتي اونجا روبرو ميشوم ، اما ترجيح مي دهم شخصا آنها را حل کنم .من فکر مي کنم کسي با موقعيت من بهتر است که خارج زندگي کنه ، حداقل من مي تونم به عنوان يک همجنسگرا در جامعه حاضر بشوم ، اين چيزي است که در اينجا غير ممکنه ، و اين من را خيلي اذيت مي کند .
آيا شما به عنوان يک مسلمان شناخته مي شويد ؟
اجازه بدهيد چيزي بگم ، من واقعا به خدا ، محمد و علي معتقدم . من به برخي دعاها اعتقاد دارم ، مثل "آيت الکرسي" ، "نادعلي" ، "و ان يکاد " و غيره ، من اين دعاها را هر وقت از خونه خارج مي شوم مي خوانم. الته معتقدم بعضي از قوانين هست که امروزه ديگه مناسب نيست و تاريخ مصرفش تمام شده ، و من نبايد از آنها پيروي بکنم . بهرحال ، من به عنوان اينکه يک مسلمان شناخته مي شوم افتخار مي کنم ، من اين را به محکمي مي کويم ، و مسلمان بودن افتخار من است نه والدينم . من ناسازگاري بين همجنسگرايي و اعتقاداتم نمي بينم . من بر پايه ذهن خودم هستم . من معتقدم دين من مي گه ما بايد دوست داشته باشيم و به بفيه مردم دوستي داشته باشيم . اينجا به جنسيت اين دوست اشاره اي نشده . من ميدانم قوانيني در مورد همجنسگرايي در اسلام وجود دارد ، اما من بهش اعتقادي ندارم . من خدا و قرآن را قبول دارم . من هيچ اعتقادي به قوانيني که بعدا آمده است ندارم . اسلام مال همه است ، حتي همجنسگرايان .بعد از هرچيز اسلام براي همه انسانه است و من انسان هستم .اين طرز فکر من در مورد اسلام است . اما اسلام واقعي العان در ايران حکمفرما نيست .
آيا شما هيچ مدلي براي خودت نداري ( کساني که بتوني باهاشون در ارتباط باشي ) ؟
اوممم... نه ، ترجيح مي دهم خودم را با کسي مقايسه نکنم ، بعضي اوقات ديدن "TATU" ( دو خوانندهي لزبين روسي ) احساس خوبي به من مي بخشد . اما من با اونها ارتباطي ندارم ، چون مثل اوها نيستم ، گاهي خيلي تو شوهاشون صحنه هاي لختي است ، من کاملا مخالفم با اين .
چرا فکر مي کني جامعه ايراني در مورد همجنسگرايان (LGBT) و همجنسگرايي بي اطلاع هستند و يک مهر بد روي اين موضوع کوبيدند؟
اونها بي اطلاع هستند چون هيچ کس در اين مورد تو ايران صحبت نمي کنه ، نمي توانيد کسي را پيدا کنيد که در مورد مطالب و مشکلات LGBT اظهار علاقه کنه .مردم فقط براي خودشون زندگي مي کنند . هيچ کس به بقيه مردم فکر نمي کنه ، نه فقط به همجنسگرايان ! در مورد همه اينطوره .
آيا فکر مي کني روزي همجنسگرايان LGBT به حق خودشون برسند ؟
من هيچ آينده ي روشني در ايران نمي بينم . من آدم خوشبيني نيستم . اما حس نمي کنم که آينده روشني براي گي ها و لزبين ها در ايران ببينم . حداقل در آينده نزديک . شايد هرگز . اما اميدوارم روزي چه من مرده و چه من زنده باشم اين روياي گي ها و لزبين هاي ايراني به حقيقت بپيوندد . واقعا اين را از ته قلبم آرزو مي کنم .
چه تغييري دوست داري در 5 سال يا 10 سال آينده ايران ببيني ؟
من واقعا به مسائل سياسي و اقتصادي علاقه اي ندارم ، من فقط مي خواهم يک زندگي کامل داشته باشم ، و بر پايه اعتقاد و تلاش خودم زندگي کنم . اما کلا دوست دارم مردم را شاد ببينم . نمي دانم چطور اين ممکنه ، اما خوشحال بودن خيلي مهم است و فکر مي کنم اين حل تمام مشکلات است .اگرچه ، دوست دارم حکومت ايران بهبود پيدا کنه . اين چيزي است که همه اميدوارند ؛ امکانات بيشتر ، راحتي بيشتر براي مردم ، اين اميد من است در آينده. البته من دوست دارم بدون اين مانتو و روسري لعنتي بتوانم بيرون برم ! اين بزرگترين اميد من براي جامعه است .همچنين آرزو دارم مردم لزبين ها و گي ها را بفهمند ، و اجازه بدهند بدون اذين و آزار زندگي کنند ، اين خيلي وحشتناک است که من نميتوانم به نزديکترين دوستانم يگم که من چي هستم ، و در مورد آينده چي فکر مي کنم .ما دو زندگي داريم ، زندگي واقعي هموني که در خودمون نگه داشتيم ؛ و ديگري اونيکه براي اينکه ديگران قبولمون کنند داريم زندگي مي کنيم ، ما فقط مثل اونها زندگي مي کنيم ، اما واقعا مثل اونها نيستيم...
اين مصاحبه از طريق ايميل توسط سايت "THE GULLY VA NILOUFAR" انجام شد .
مطلب فوق نقل ازشبکه سراسری همکاری زنان ايرانی می باشد

Thursday, September 09, 2004


together Posted by Hello

Wednesday, September 08, 2004

بر تیغه لبخند تو

اریش فرید/ ترجمه خسرو ناقد بر تيغه‌ی لبخند
همواره رفتن
‏ با دستانى گشوده‏
شباروز
بر تيغه لبخندِ تو
فرا مى‏شَوم‏
از ميان سال‏هاى مشّوش‏
به‏دوران پيرى‏
بر تيغه لبخندِ تو
فرو مى‏شوم‏
از ميان رگ‏هاى بى‏ريشه‏
به‏ژرفاى فراموشى‏
بر تيغه لبخندِ تو هلال مهِ نو
شمشيرى است بر ريسمانِ مرگ‏
ترازوى زندگى‏
بر تيغه لبخندِ تو
Auf der Schneide Weitergehen mit ausgebreiteten Armen Naechte und Tage auf der Schneide deines Laechelns Ich steige hinauf durch die verzweigten Jahre ins hohe Alter auf der Schneide deines Laechelns Ich steige hinunter durch die entwurzelten Adern ins tiefe Vergessen auf der Schneide deines Laechelns Sichelmond Schwert am Faden des Sterbens Waage des Lebens auf der Schneide deines Laechelns

Romance Posted by Hello

Monday, August 16, 2004

شبی که من و نازی با هم مردیم

شبي كه من و نازي با هم مرديم نازي : پنجره راببند و بيا تابا هم بميريم عزيزم من : نازي بيا نازي :‌ مي خواي بگي تو عمق شب يه سگ سياه هست كه فكر مي كنه و راز رنگ گل ها رو مي دونه ؟ من: نه مي خوام برات قسم بخورم كه او پرندگان سفيد سروده ي يه آدمند نگاه كن نازي : يه سايه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به يه سرود دستجمعي دعوت كنه نازي : غول انتزاع است. آره ؟ من : نه ديگه ! پيامبر سنگي آوازه ! نيگاش كن نازي : زنش مي گفت ذله شديم از دست درختا راه مي رن و شاخ و برگشونو مي خوان من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره نازي : خوب بخره مگه تابوت قيمتش چنده ؟ من : بوشو چيكار كنه پيرمرد ؟ بايد كه بوي تازه چوب بده يا نه ؟ نازي : ديوونه ست؟. من : شده ‚ مي گن تو جشن تولدش ديوونه شده نازي : نازي !! چه حوصله اي دارند مردم من : كپرش سوخت و مهماناش پاپتي پا به فرار گذاشتند نازي : خوشا به حالش كه ستاره ها را داره من : رفته دادگاه و شكايت كرده كه همه ستاره را دزديدند نازي : اينو تو يكي از مجلات خوندي عاشقه؟ من : عاشق يه پيرزنه كه عقيده داره دو دوتا پنش تا مي شه نازي : واه من سه تاشو شنيدم ! فاميلشه ؟ من : نه يه سنگه كه لم داده و ظاهرا گريه مي كنه نازي : ايشاالله پا به پاي هم پير بشين خوردو خوراك چيكار مي كنن من : سرما مي خورن مادرش كتابا را مي ريزه تو يه پاتيل بزرگ و شام راه مي اندازه نازي : مادرش سايه يه درخته ؟ من : نه يه آدمه كه هميشه مي گه : تو هم برو ... تو هم برو من : شنيدي ؟ نازي : آره صداي باده !‌داره ما را ادادمه مي ده پنجره رو ببند و از سگ هايي برام بگو كه سياهند و در عمق شب ها فكر ميكنند و راز رنگ گل ها را مي دانند من : آه نرگس طلاييم بغلم كن كه آسمون ديوونه است آه نرگس طلاييم بغلم كن كه زمين هم ... و اين چنين شد كه پنجره را بستيم و در آن شب تابستاني من و نازي با هم مرديم و باد حتي آه نرگس طلايي ما را با خود به هيچ كجا نبرد

لغو ازدواج چهار هزار همجنسگرا در کاليفرنيا

ديوان عالی کاليفرنيا سند ازدواج بيش از چهار هزار زوج همجنسگرا در شهر سانفرانسيسکو را لغو کرده است. اين دادگاه رای داد که تصميم شهردار سانفرانسيسکو برای صدور سند ازدواج برای زوج های همجنس قوانين اين ايالت را نقض می کند، زيرا اين قوانين ازدواج را وصلت ميان يک مرد و يک زن تعريف کرده است. گوين نيوسام، شهردار سانفرانسيسکو، در ماه فوريه سال جاری اجازه ازدواج همجنسگرايان را صادر کرده بود که به ازدواج بيش از چهار هزار نفر که از سراسر آمريکا به اين شهر سرازير شدند منجر شد. اما اقدام وی گروه های محافظه کار را به خشم آورد و اين گروه ها متعاقبا طی شکاياتی خواستار ممنوعيت ازدواج همجنسگرايان شدند. ديوان عالی کاليفرنيا در ماه مارس دستور توقف ازدواج همجنسگرايان تا زمان صدور حکم نهايی درباره مساله را صادر کرده بود. اکنون اين دادگاه می گويد که تصميم شهردار سانفرانسيسکو ناقض قوانين ايالتی، که ازدواج را پيوند ميان يک مرد و يک زن تعريف می کند، است. در اقدامی جداگانه، شهر سانفرانسيسکو و گروه های حامی حقوق همجنسگرايان، ايالت کاليفرنيا را برای لغو قانون منع ازدواج همجنسگرايان تحت پيگرد قرار داده اند. پرونده مربوط به اين دعوی در ادامه سال جاری بررسی خواهد شد. پرونده مشابهی در ايالت ماساچوست به قانونی شدن ازدواج همجنسگرايان در آن ايالت منجر شده بود.

Thursday, August 12, 2004

Amsterdam Gay Parade

The 9th annual the extravagant Canal Parade will be held during Amsterdam Pride 2004. With 250.000 spectators this event is the third largest event in msterdam. Only Queensday (April 30) and the Cultural 'Uitmarkt/Sail' (end of August) attract more people. Amsterdam Pride has been the largest gay event in the Netherlands for nine years. (ديدن عکسها)

کلمات

زیبا ترین کلمه عشق ... پر احساس ترین کلمه محبت ... پر معنی ترین کلمه نگاه ... عالی ترین کلمه دوستی ... تلخ ترین کلمه جدایی ... دردناک ترین کلمه خیانت ... بدترین کلمه تمسخر ... عاشقانه ترین کلمه ... تو !!!

Monday, August 09, 2004

حسین پناهی درگذشت

بيكرانه در انتهای هر سفر در آيينه دار و ندار خويش را مرور می كنم اين خاك تيره اين زمين پايوش پای خسته ام اين سقف كوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرين سفر در آيينه به حز دو بيكرانه كران به جز زمين و آسمان چيزی نمانده است گم گشته ام، كجا نديده ای مرا ؟
راستی نظر هم که نمی دین، باشه منم که تا نظر ندین نمی نویسم"

Sunday, August 01, 2004

مخابرات و ترفندی جدید

سلام دوستان ،متن زیر به ایمیل من فرستاده شده بود که من عینا اونو برای شما در ویلاگ قرار می دهم،راستی می بینم که از نظر خبری نیست و منم تا نظر ندین ادامه داستان رو نمی گذارم(البته من از این تحدیدها زیاد می کنم ) و اما خبر: به تایید چند سایت خبری از جمله پیک ایران: از روز هفدهم تير ماه شركت مخابرات ايران اقدام به ارسال پست الكترونيكي با موضوع :(( اينترنت مجاني )) براي كاربران خدمات پست الكترونيكي ياهو در ايران كرده است. هنگامي كه صاحب پست الكترونيكي اقدام به باز نمودن ايميل با موضوع مزبور مي كند به طور اتوماتيك و غير قابل بازگشتي نرم افزاري با حجم 320 كيلوبايت روي كامپيوتر شخص پياده مي شود .اين نرم افزار كليه مطالبي را كه كاربر بر روي كامپيوتر خود ـ هنگام آنلاين بودن و استفاده از اينترنت ـ تايپ مي كند را جمع آوري و هر بيست دقيقه يكبار اقدام به فرستادن آن براي اين آدرس الكترونيكي مي كند : research@irtelecom.comشايان ذكر است كه ايميل فوق الذكر با موضوع (( اينترنت مجاني )) نيز از همين آدرس ارسال مي شود.لذا به همه ي كاربرن اكيدا توصيه مي شود از باز كردن هر گونه پست الكترونيكي با موضوع اينترنت مجاني يا موضوعات مشابه از يك سو و اصولا باز كردن ايميل هاي ناشناس با منشا و سرچشمه ي فارسي جدا خودداري كنند.
راستی یه سایت هم امروز دیدم که برام جالب بود http://www.webgardi.com/ البته هیچ ربطی به گی نداره .
موفق باشین و نظر یادتون نره

Sunday, July 25, 2004

آروين يا انجل -قسمت دوم

آروین پسری با صورت گرد چشمان سیاه و موهای مشکی براق قدی هم قد خودم (حدود 183 و وزنی شبیه من 85-90 بود) فوق العاده جداب بود و کت و شلوار مشکی زیبایی به تن داشت بسیار خندان بود و از لحظه اول شوخی رو شروع کرد ،آروم آروم حس می کردم به همون اندازه که از انجل خوشم می یاد به همون اندازه و یا شاید بیشتر از آروین خوشم می یاد ،نمودم اما احساس می کردم اونم احساسی شبیه به من داره عروسی رو به پایان بود و من و انجل با هم ،آروین و دختر زیبای دیگری نیز با هم مشغول رقص بودند ،آرش هم که اصلا معلوم نبود کجاست ،با اینکه از رقصیدن باانجل لذت می بردم اما تمایل داشتم مجلس تموم بشه حس خاصی داشتم ،بالاخره عروسی تمام شد و زمان خداحافظی فرا رسید،استاد پیشنهاد کرد که من ، آرش ، انجل ،آروین و پریا دوست دختر آروین با ماشین اروین بریم و استاد و همسرش هم با ماشین خودشان  بروند من هم بدون اصرار پذیرفتم ،اما آروین اصرار داشت که انجل با استاد برود و می گفت که می خواهد با پریا بگردند ،من هم حسابی حالم گرفته شده بود ،چهار نفری حرکت کردیم و من از انجل خداحافظی کردم ،آرش سر راه پیاده شد . من ،آروین و پریا به سمت خانه ما حرکت کردیم و من هم حسابی دلخور از دست آروین ،که آروین رو به من کرد و گفت سینا جان میشه اول پریا رو برسونیم از نظر شما که ایرادی نداره و من گفتم که اگه مزاحمتون من پیاده بشم  ،خندید و گفت نه دلخور نشو کارت دارم ،گفتم ای بابا اینم آخر شبی تعصبش گل کرده ،گفتم هر تور راحتین ،پریا رو به منزلشون رسوندیم و به سمت خانه ما حرکت کردیم ،در بین راه هیچ حرفی نزیدم و من تقریبا مطمن شده بودم که آقا تعصبش گل کرده،به منزل من که رسیدیم تعارف کردم بیاد بالا و اونم بدون اصرار پدیرفت ،راستی یادم رفت بگم من به تنهایی زندگی می کنم ،بعد از بالا اومدن من درو باز کردم و آروین به داخل اومد ،هنوز در رو کامل نبسته بودم که لبهای آروین رو روی لبهام احساس کردم ............. ادامه دارد....................

Thursday, July 22, 2004

دستگیری دو وبلاگنویس

  مطلب زیر عینا" از وبلاگ گذر به دموکراسی نقل می شود دو وبلاگ نويس كه دانشجو هستند، به اتهام انتشار تصاوير و مطالب مستهجن دستگير شده‌اند.روزنامه‌ي رسالت با انتشار اين خبر نوشته است كه اين دانشجويان از سايت‌هاي دانشكده‌هاي دانشگاه تهران براي نوشتن وبلاگ خود استفاده مي‌كرده‌اند و به اين مساله در بازجويي‌ها اعتراف كرده‌اند.قطعا اين خبر به گزارش يك اتفاق براي دو نويسنده‌ي وبلاگي مستهجن ختم نمي‌شود؛ اين آغازي براي برخورد قضايي با حوزه‌ي اينترنت است.وبلاگ‌ها و سايت‌هاي سياسي قرباني بعدي رويكرد جديد جزم‌انديشان است؛ كساني كه از هيچ گذشته‌اي درس نمي‌گيرند.شايسته است كه وبلاگ نويسان به چنين اقدامي فارغ از اين كه محتواي آن وبلاگ را قبول دارند يا نه، اعتراض كنند، لذا بلاگر گذار به دموكراسي نامه‌اي را تنظيم كرده كه در پايان اين هفته، پس از جمع‌آوري امضاي موافقان، براي مسوولاني كه امضاكنندگان آن لازم بدانند، فرستاده خواهد شد. «ما تعدادي از نويسندگان وبلاگ‌ها، گردانندگان سايت‌ها و كاربران اينترنت، نسبت به دخالت دستگاه قضايي در حوزه‌ي اينترنت اعتراض داريم، كه نمومنه‌اي از آن را در دستگيري اخير دو وبلاگ‌نويس - فارغ از قبول داشتن يا نداشتن محتواي آن - نمود پيدا كرده است.قانون براي محدود كردن اينترنت، آزادي را محدود مي‌كند؛ بايد براي جلوگيري از فساد و انحراف در هر حوزه‌اي كه باشد، از روش‌هاي نرم‌افزاري استفاده شود.از طرفي بيم آن مي‌رود كه دستگيري و اعتراف‌گيري از وبلاگ‌نويسان اخير (وبلاگ «آخ، آه، اوف») كه روزنامه‌ي رسالت 23 تيرماه آن را گزارش كرده است، مي‌تواند زمينه‌اي براي برخورد با وبلاگ‌ها و سايت‌هاي سياسي مخالف و يا منتقد حاكميت جمهوري اسلامي ايران باشد.»

Wednesday, July 21, 2004

دوست دارم بنویسم اما هنوز زمانش نشده

سلام به همه دوستان گلم
خیلی دوست دارم بقیه داستان روبنویسم و سعی می کنم به زودس بنویسم، درموردسایت محبوب سازمان همجنسگرایان ایرانی متاسفانه شرکت مخابرات اونو فیلتر کرده از این پس می تونید از طریق این لینک    به این سایت مراجعه کنید و قسمتهای مختلفش استفاده کنید،مورد بعد در مورد وبلاگ کونده ایرانی که حتما" به اون  سر بزنید ،ضمنا" نظر هم فراموش نشه .موفق باشید ، 

Monday, June 28, 2004

آروين يا انجل

ساعت حدود 7:30 دقیقه بود از حموم بیرون اومده بودم و مشغول درست کردن موهام بودم ،زنگ در به صدا در اومد آرش بود حسابی شاکی بود از اینکه من هنوز آماده نبودم براش نوشیدنی ریختم و مشغول لباس پوشیدن شدم ،آهان یادم رفت بگم من امشب ميهماني عروسی دعوت دارم ،جدیدترین کت و شلوارم را پوشیدم و کراواتی رو که برای پیدا کردنش بیشتر از 10 تا مغازه رو گشته بودم زدم ،به نظر خودم عالی شده بودم فقط ناراحتیم ازاین بود که ماشینم تعمیرگاه بود و آرش هم مثل همیشه ماشینشو خواهرش برده بود ،بگذریم .به آژانس سر کوچه زنگ زدم و ماشین گرفتیم و به عروسی رفتیم ... وای چه خبره ،مجلس فوق العاده ای بود ،لیوان شربتم رو در دست گرفته بودم و به رقص نگاه می کردم ،آرش هم که نیومده وسط مجلس بود ،نیم ساعتی از مجلس گذشته بود و هنوز کیس ایده آلی برای رقص و صحبت پیدا نکرده بودم ،تا اینکه چشمم به یکی از اساتید قدیمیم افتاد ، چقدر دلم براش تنگ شده بود ،نمی دونم چطور به سر میزش رسیدم با همسرش مشغول صحبت بود به محض دیدن من بلند شد و ست در گردنم انداخت کلی با هم صحبت کردیم و منو به همسر زیباش معرفی ،پیش خودم فکر کردم که این زن و شوهر چقدر جذاب هستند ،لحظاتی نگذشته بودم که دختری زیبا سر میز ما اومد تقریبآ برای چند لحظه یادم رفت که دارم در چه باره ای صحبت می کنم ،انجل صورتی ظریف داشت که گونه های استخوانی برجسته و چشمهای سیاه بزرگش با موهای مشکی بلندش اونو سکی تر می کرد مخصوصا لباس شب بلند سیاهی که پوشده بود بازوها و رونهای سفید خوش تراشش رو هر چی بیشتر نمایان می کرد و با ایکنه دهنش کوچک نبود اما لبهای برجستش در حالت لبخند دندانهای سفیدش رو نشون می داد ،استاد منو معرفی کرد و منم بدون از دست دادن زمان بلند شدم و با انجل دست دادم ،مدتی را با هم مشغول صحبت کردن بودیم تا اینکه همسر استاد پرسید مثل اینکه شما فراموش کردید در عروسی هستید و یا شاید رقص بلد نیستید و از انجل خواست که مرا برای رقص به قسمت مخصوص ببرد ،خلاصه ما اونشب کلی رقصیدیم و بگذریم که آرش چقدر غر زد و گفت کوفتت بشه ،زمان صرف شام بود که با فرد چهارم خانواده استاد آشنا شدم ،آروین............. ادامه دارد........ خوب دوستان اين قسمت اول از خاطره آروين و انجل بود ،اگر دوست داريد بدونين سينا بين آروين و انجل با چه مسايلي روبرو ميشه بايد نظر بدين ، تا يادم نرفته حتما به لينك زير يه سر بزنيد ،مربوط به تظاهرات همجنسگرايان در نيويورك هستش آدرسش :http://story.news.yahoo.com/news?g=events/wl/062704gaypride&a=&tmpl=ga&e=1&m=g&c=1 موفق باشيد و نظر يادتون نره..

Sunday, June 20, 2004

گله و لینک جدید

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه ؛چون اگه بخوام بنوسیم باید گلایه کنم از نظر ندادنتون واسه همین زیاد نمی نویسم ،بعاتوه اینکه الان از کافی نت هستم و اصلان حوصله گلایه ندارم؛تا یادم نرفته دوتا لینک جدید معرفی کنم شاید هم جدید نباشه اما من به تور اتفاقی دیدمشون اولیش Tehran-Gay-Iran و داستانهاي سكسي هستشکه برای ورود به اونها باید روی اسمها شون کلیک کنید ؛خ.ب مواظب خودتون باشید و بدونید تا نظر ندید نمی نویسم حتی اگر مثل این بار از 2 ماه هم بیشتر بشه

Wednesday, May 19, 2004

ازدواج همجنسگرايان در ماساچوست رسميت يافت

ايالت ماساچوست آمريکا روز دوشنبه (17 مارس) به نخستين ايالت در اين کشور بدل شد که ازدواج همجنسگرايان را طبق قانون به رسميت می شناسد. اين تحول تاريخی شش ماه پس از آن صورت می گيرد که دادگاه ايالتی ماساچوست حکم داد که جلوگيری از ازدواج همجنسگرايان خلاف قانون اساسی است. مارسيا کاديش و تانيا مک کلوسکی که 18 سال گذشته را با هم زندگی کرده اند، نخستين همجنسگرايانی بودند که براساس قانون تازه ازدواج کردند. در روزهای آينده صدها زوج همجنسگرا در مراکز دولتی اين ايالت ازدواج خواهند کرد. ازدواج همجنسگرايان باعث ايجاد شکاف در افکار عمومی و در ميان سياستمداران سراسر آمريکا شده است. جورج بوش، رئيس جمهور آمريکا بار ديگر از کنگره اين کشور خواست با افزودن متممی به قانون اساسی ازدواج را "اتحاد يک مرد و يک زن تعريف کند." ديوان عالی آمريکا در روز جمعه، آخرين تلاش گروه های محافظه کار برای جلوگيری از قانونی شدن ازدواج افراد همجنسگرا در ايالت ماساچوست را رد کرده بود. شهر کمبريج از نخستين ساعت روز دوشنبه (نيمه شب) صدور عقدنامه رسمی برای زوج های همجنسگرا، چه زن و چه مرد، را آغاز کرد و صدها نفر برای دريافت سند ازدواج در خارج از دفتر شهرداری صف کشيدند. حکم ديوان عالی آمريکا مويد حکم شش ماه قبل دادگاه ماساچوست بود. دادگاه ماساچوست گفته بود که منع صدور عقدنامه برای زوج های همجنسگرا ناقض قوانين ضدتبعيض است. حکم آن دادگاه به بالا گرفتن مشاجره ای داغ در آمريکا منجر شد و اين جنجال به خصوص در سال انتخابات شديد بوده است. جان کری، نامزد احتمالی حزب دموکرات در انتخابات رياست جمهوری ماه نوامبر و رقيب آقای بوش نيز با عقد به معنی سنتی ميان همجنسگرايان مخالف است، اما از پيوندی محدودتر ميان آنها حمايت می کند. پيشتر در سال جاری هزاران زوج همجنسگرا در سانفرانسيسکو عقد کردند اما ازدواج آنها از سوی دولت ايالتی کاليفرنيا به رسميت شناخته نمی شود.

Sunday, May 02, 2004

تشکر از دوستان گلم

سلام به همه دوستان گلم،یه مدته از دستم راحتین چه حالی می کنید ،اما زیاد خوشحال نباشید یه کم سرم خلوت بشه بازم بر می گردم ،ضمنا"می خواستم از دوست عزیزی که به آلبوم ولاگ عکس اضافه کرده بود تشکر کنم واینکه من عکسها رو در گروههای خاص خودش قرار دادم ،اهان تا یادم نرفته از دوست دیگری که نظر داده بودن و ما رو حیوان خطاب کرده بودن تشکر می کنم که حداقل لطف داشتن و نظرشون رو در باره مطالب نوشتن " البته در زمان مناسب من پاسخ این دوست عزیز را خواهم داد "همین نظرهاست که من و دیگردوستان وبلاگ نویس رو به ادامه راه دلگرم می کنه ،همتون رو به خدا می سپارم،مراقب خودتون باشید ،ومنتظر نوشته های بعدی من ............

Tuesday, April 27, 2004

عکس

برای دیدن عکسهای گی سکس به آلبوم وبلاگ سر بزنید و شما می توایند با استفاده از قسمت اضافه کردن عکس ،عکسهای خود را به آلبوم وبلاگ اضافه کنید Free Photo Albums from Bravenet

خاطره سکس دز شبی گرگ و میش

هوا گرگ ومیش بود.من از مدرسه بر می گشتم.مقداری از راه رو پیاده طی می کردم.نگران درسهای ناتمومم بودم آخه یه پسر 14 ساله شاید دیگه 15 چه فرقی می کنه تا کی برای هیچ وپوچ به این در واون در بزنم.تو خونه بابا خیلی دل مشغولی داشت.بخصوص اینکه فردا پس فردا اتی یعنی همون احترام خودمون داشت خراب می شد رو سرمون البته بابایی کبکش خروس میخوند.موقع شام بهم گفت که می خوام برم تا رشت اتی رو بیارم تو باید بهش عادت کنی آخه اون جای مادرته..گفتم:مادر که نه زن بابا .دیگه حرف نزدیم.صبح زود بیدارم کرد.:پاشو بریم .تنهایی می خوای چه کار کنی.. .مجبوری رفتم.همه جا پر برف بود.سرد سرد.می دونستم دلش نمی خواست باها ش بیام پیش احترام.گفتم من میرم کرج .اونم هیچی نگفت.خلاصه جلو باغ داییم ازش جدا شدم.اونم رفت.بدبختی این بود که تو باغ هم هیچکس نبود.خیلی سرد بود یه دو سه ساعتی هی اینور و اونور رفتم اما فایده نداشت تا کی باید ول میگشتم.از باغ بغل دست داییم دود بلند می شد.در زدم خیلی منتظر شدم.در رو باز کرد.یه آقای شیک وجنتلمن بود.بهش گفتم داییم اینا نیستند.اونم تعارفم کرد که بیام از اونجا زنگ بزنم .باغ بزرگی بود.تو خونه گرما بهم آرامش داد.داییم گفت که فردا میاد وبا اون آقا که اسمش اردلان بود صحبت کرد که امشب رو پیشش بمونم.مرد باحالی بود.جک میگفت خودشم میخندید.نهارخوردیم هوای به اون سردی میرفت تو باغ پر برف قدم میزد.ساعت حدود سه بعداظهر بود.بهم گفت بیا بریم تو باغ.یه گوشه آتش روشن کرد وکنار آتیش نشستیم.از خیلی چیزها حرف می زد.باهاش صمیمی شده بودم منو جوجو صدا میکرد یادم رفت بگم من اسمم جواداست .دستم رو تو دستش گرفته بود و ناز می کرد.ترق وترق به پام می زدوبه حرفهای مسخرش می خندید.منم می خندیدم .خودش رو به من نزدیک کرده بود.یه دستش به پشتم بود وبا دست دیگش رونم روفشار می داد.گوشم رو می لیسید.بهم میگفت :سردته نه نه الان گرمت می کنم.من کم کم هیجانی شده بودم.و میترسیدم.تا اونروز اینجور تجربه ای رو نداشتم زیپ و دکمه ء شلوارم رو باز کرد.دستش رو کنار زدم.اما بیخ گوشم نفس می کشید و هی می گفت نه عیبی نداره من که کاری نمی کنم.دستش رو هل داد تو شلوارم.تمام کیرم رو تو دستش گرفته بود.از لای شرتم با انگشتاش تحریکم میکرد.نفس کشیدن برام سخت شده بود.خیلی سعی داشت تو اون هوای سرد رونیمکت به سمت چپ درازم کنه اما من با دستم مانع میشدم.ازم سوءالهای مسخره می پرسیدکه تا حالا سکس داشتی واز این جور مزخرفات!!با دست راستش زیر شلوار رونم رو مثل دیوونه ها پنجه می کرد.کم کم شل شدم وبا یه فشار اردلان دراز کشیدم.از یه طرف شعله های آتش صورتم رو گرم میکرد از طرفی هم پام داش یخ می زد.قدرت تصمیم نداشتم.بی اختیار منتظر بودم ببینم چی کار می کنه.شلوارم رو پایین کشید.منم عکس العملی از خودم نشون ندادم.رونام رو دو دستی میمالوند.وقتی بیشتر سردم شد که شرتم رو هم کشید پایین. صورت ولبهاش روی باسنم حس می کردم حتی نفسهاش که به پوستم می خورد.پشیمون شدم اما دیر شده بود .اون ول کن نبود.یه گاز محکم از پام گرفت ودستاش رو لای کپلهام کرد و اونها رو از هم باز کرد.سرما رو دم کونم هم حس میکردم..با آب دهنش دور وبر سوراخم ا روخیس کرد.وروی من دراز کشیدو گوش یخ زدم رو می مکید.یه کمی تکون تکون خورد شلوارش رو در آورد.و سعی داشت که کیرشو به سر و صورتم بماله.که من صورتم رو با دستهام پوشوندم.به شکم خوابیده بودم.روی پاهام نشست و کیرشو به سوراخم می مالوند.آروم شروع به فشار دادن کرد.یه مقدار از گرمای اونو حس میکردم.دردم گرفت.کیرش وارد بدنم شده بود.وزن اردلان یه طرف تحمل این درد هم یه طرف.یه کمی به وجودش عادت کرده بودم که شروع کرد به تکون دادن .مثل خر تو هچل افتاده بودم.دستش رو زیر شکمم برده بود و با کیرم ور می رفت.لذت اون درد پشتم رو تسکین می داد.حالم بد شده بود.سرم گیج رفت.من دیگه بسم بود اما اون ادامه میداد.دستش رو پس زدم.من رو سفت چسبید وتمام محتویاتش رو خالی کرد.شلوارم رو پام کرد.هوا تاریک شده بود. با هم رفتیم تو اتاق کنار شومینه نشستیم.شام خوردیم و انگار که نه اگار اون اتفاق رخ داده بود. می باشدorginal sex این داستان از وبلاگ

سکس در پشت بام

سلام من حدودِ ۱۶ سال دارم .يه تایستون من با خانواده ام رفتيم آمل پيش عموم اينا .من موندم پيش عموم و بابا مامان اينها رفتن به ادامه يه سفر.پشت بام خانه عموم با چند تا از همسایه ها در يک سطح بود.و من به نوصیه يه عمو برای خواب راحت به پشت بوم ميرفتم.اما عموم که آسم داشت تو اتاق می خوابید شب اول که انقدرخواسته بودم که نفهميدم چه جوری صبح شد اما شب دوم متوجه خلوت بودن و ساکت بودن اونجا شدم راستش رو بخوایید يه کم ترسيدم وقتی خوابم نبرد پا شدم يه کمی قدم زدم و رفتم رو پشت بامهای همسايه يه آقايی که مثل من رو پشت بوم می خوابید منو صدا کرد.جا زدم ازم پرسيد اينجا چه غلطی ميکنی؟منم گفتم هيچی آقا خوابم نبرد داشتم راه ميرفتم. خلاصه پس از يه کمی سوال و جواب کم کم با من دوست شد به من گفت برم پیشش منم رفتم و کنارش دراز کشيدم . اون مردی حدود 40 يا ۵۰ ساله بود چاق و گردن کلفت با بدن پشمالو که چه پر حجيم بود به غير از خیار قلمی و بادمجان سياه تا به حال همچين چيز طبیعی حس نکرده بودم.کيرش رو بالا پائين ميکرد .کونم از هم وا شده بود که آب آقا اومد و رفت يه کنار دراز کشيد،من برگشتم سر جام و جلق زدم.ولی شبهای بد گاهگاهی ادامه داشت حتی که اون نمی خواست من ميرفتم و کونم رو جلوش مانور می دادم تا به هوس بيافته.جاتون خالی بود.يه بار هم اون کير منو خرد منم مالِ اون رو.بعدش در حالی که با انگشت کونم رو می مالید آبم رو ريخت تو دهنم که من باهاش دوامشد .خلاصه ديگهندیدمش .اما حالا اينجا مجبورم تحمل کنم چون که آدمِ باحالی پيدا نکردم.گاهگاهی يه عباسی هست که راننده است.هر وقت سرش خلوت ميشه يه جای خلوت تو مینی بوس به کونِ من يه صفایی ميده.نامرد کيرش خيلی درازه و به اون ته تهای شکمم ميخوره و بعضی وقت ها ضعف ميکنم (خاطرهای از سایت خرسهای ایرانی)

سکس در حمام

ما در اصفهان زندگي ميكنيم وهمه فاميلمون در تهران يه سال تابستون كه رفته بوديم تهران خونه مادر بزرگم بوديم كه يكي از عموهام اومدند ديدن ما . از ديدنشون مثل هميشه خيلي خوشحال ميشيم و خيلي شلوغ مي كنيم وقتي كه اونا اومده بودند من تو سالون نبودم ولي ميشنيدم كه بابا مامانم ميگند آقا نويد ماشالا مرد شدي بزرگ شدي .. از اين جور حرفها بي خيال وارد سالن كه شدم ونويد را ديدم بي اختيار كيرم نيمه راست شد .نويد يه ساله اسخوند تركونده بود وتپل هم شده بود وایي خدا جون عجب كوني پيدا كرده بود بزرگ ودنبه ي وقتي با هم روبوسي ميكرديم دستاش را تو دستم خيلي نگه داشتم ويه گرماي لذيذي حس ميكردم اونسال نويد 14يا15 ساله شده بود هيچي شب را پيش ما بودند وآخر شب كه ميخواستند برند بهش گفتم تو نرو پيش ما بمون من تنهام حوصله ام سر ميره گفت باشه وموند .شب كه همه خوابيدند ديدم نمي شه كاري كرد ولي وقتي دستش را مي گيرم يا يواشكي بازو هاي سفيد وتپليش را مي گيرم جيزي نمي گه فهميدم بدش نمي ياد ولي روش نمي شه به هر حال تا صبح صبر كردم وگغتم بايد منتظر موقعيت باشم صبح بابام گفت ميخواد بره بهشت زهرا سر خاك پدر وديگر فاميل شما ها هم بايد بياييد منو نويد گفتيم ما نميائيم ومن گفتم ميخوام برم حمام كه ظهر ميريم خونه فلاني مرتب باشيم ودر ضمن از اصفهان قرار گذاشته بوديم ببرم ولي عصر لباس بخرم اين موضوع را هم پيش كشيدم ومونديم به نويد گفتم مياي بريم حموم من ميخوام يكي پشتم را كيسه بكشه اولش گفت نه واخرش با هزار ترفند بردمش وقتي داشت لخت ميشد با هزار بد دختي كير نيمه راستم را قايم مي كردم رفتيم تو ومن شروع كردم به اصلاح صورتم وموهاي زير بغلم را زدم وبهش گفتم چقدر موهاي بدنت بلنده خوب نيست بو ميگيري و رفتم پهلوش نشستم داشت ليف ميزد .ليفو از ش گرفتم وپشتش را ليف زدم ويواش يواش اومد پايين با دست ديگم از رو شورت كونش را مي ماليدم وبا دست ديگم ليف ميزدم كه ديدم كيرش بلند شده .جري شدم ودستم را كردم تو شورتش گفت نكن بده .گفتم حال نمي ياي جيزي نگفت كيرش را گرفتم وليف زدم اونم ديگه نفس هاش تند شده بود از رو شورت كيرم را گرفت وشروع كرد به مالوندن خيلي پشم داشت . گفتم نويد خيلي پشمالو شدي بذار كوتاه كنم خنديد گفت زخم نكني گفتم مي خواي تواول از مال منو رو بزني سرتون را درد نيارم اول زير بغلهاش را زدم بعدم دور كيرش را وبعد خوابوندمش وپاهاش را بالا بردم وپشم در سوراخش را هم زدم واي عجب كوني داشت شروع كردم مالوندن كونش ودور سوراخش . اونم کيرم را گرفته بود واز فشار هايي كه به كير ميداد ميفهميدم داره حال مياد شروع كردم به ليس زدن دور پسنوناش و يواش يواش كيرم را به صورتش نزديك كردم ودورلباش ميزدم گفتم بخورش .گغت اه اوه اين حرفا بزور تو دهنش كردم و عقب جلو ميرفتم بعد گذاشتم پشتش واول كيرم را حسابي صابوني كردم ليز شده بود راحت لا پاش ميرفت اومدم بذارم دم سوراخش ولي ترسيدم دردش بياد وبراي هميشه از دستم در بره خلاصه يه مدت من پشت اون ميذاشتم واونم كيرش را به من مي مالوند تا اينكه ابم امد وپاشيد روقنبلاش از حال رفتم نشستم رو زمين ولي اون هنوز حال نيومده بود اومد تو بغلم نشست سرمو بردم جلو ويك لب حسابي ازش گرفتم وكيرش را مي مالوندم با نوكش بازي ميكردم تا ته مي رفتم ومحكم فشار ميدادم تخم هاش را تو مشتم مي كردم كه ضربان اب مني را تو كيرش حس كردم ولش كردم بيچاره چه ناله اي ميكرد وآبش با فشار پاشيد بيرون چشم هاش دو دو ميكرد گغتم ياشو زود باش تا كسي نيومده بريم بيرون اون سال تابستون كه داشتيم برمي گشتيم خونه يه مهمون عزيز هم باما داشت مي اومد نويد بود كه قرار بود يك ماه بياد خونه ما تو ماشين بهم گفت بازم بريم حموم .....

اول نرمش بعد شنا

اول نرمش بعد شنا سلام بچه ها . من امروز می خواهم يه خاطره يه جالب تعريف کنم چند سال پيش يعنی وقتی که من ۱۴ سالم بود در تابستون ميرفتم کلاسِ شنا.قبل از کلاس حتما بايد دوش می گرفتیم.اون روز من دوش گرفتم و وارد استخر شدم.توی آب حسين آقا،مربی شنا گفت که چند روزی می خواهد بره مسافرت و در اين هفته به جای اون یوسف به ما آموزش ميده.چند دقيقه بد چشمام افتاد به گوشه استخر.يا حضرتا!!!!!!!!!!!...يه گوریل به تمام منا در اون گوشه داشت نرمش ميکرد.بعدش پريد تو آب.اره اون یوسف بود.مقدمات گرم کردن انجام شد و شیرجه از ارتفاع آموزش داده ميشد .نوبت من رسيد پریدم.يه لحظه وقتی از آب اومدم بيرون فهميدم مایو من از پام در آمده .زود رفتم زيرِ آب و پام کردم. بد از اون صحنه که بچه ها خندیدن یوسف عجيب به من گير داده بود که:يه شناگر بايد مواظب باشه و تو بايد باندِ مایو رو محکم می بستی و ...../ در آخر که شنا طول ميرفتيم یوسف به من نزديک شد و اصرار داشت که من کمرم رو در شنا خم ميکنم و مجبورم کرد که آخرِ کلاس يه دستم به استخر و پا زدن تمرين کنم.آخرِ کلاس مشغول بودم (البته تنهايی)که یوسف اومد گفت:اه باز که کمرت خمهِ. و دستش رو آورد زيرِ کمرم و منو افقی نگاه داشت و با دسته ديگش لای پاهام میکشید..گفت: خيلی ظعیفی و اينجوری فايده نداره من شبها در استخر خصوصی کار ميکنم.ساعت ۳.۵ بيا اونجا .خصوصی باهات کار ميکنم. ظهرِ اون روز دلنگرونی عجيبی داشتم.وقتی یادم می اومد که اون به لای پاهام دست می کشید ؛هیجانی ميشدم ..اما دل به دريا زدم رفتم/وقتی اونجا رسيدم در بسته بود در زدم.يه آقای چاق اومد دارو باز کرد .اون گفت:به به شاگرد خصوصی يه تويی؟/منم گفتم بله/ وقتی داشتم لبیس در می اوردم و مایو می پوشیدم احساس کردم چند نفر منو نگاه ميکنند.پشتمو رو به اونها کردم و شرتمو رو در آوردم و مايو روپوشیدم .وقتی ميرفتم توی آب صداشون می اومد که می گفتن :عجب کونو و کپلی داره.سفيده .عجبگوشتیه ..و از اينجور حرفها وارد آب شدم بد از چند دقيقه یوسف اومد.با اون هیکل پشمالو وتنومند .تو آب اول ازم خواست که پا دو دوچرخه بزنم.سپس با دستش من رو افقی روی آب دراز کرد.و ازم خواست که سر بخورم.در همين حین . دستش رو به سینه هام می مالید و کم کم شروع کرد به مالوندم شکمم .تازه داشت دو قرونیم جا می افتاد .کم کم دستش رو زيرِ شکمم برد و کیرم رومی مالوند .من مثل يه بره هر کاری ميگفت ميکردم و اصلا به روی خودمنمی آوردم . ازم پرسيد:,وزنت زياده برای شنا خوب نيست اما برای من خوبه و خنديد./من چيزی به روی خودم نياوردم.منو کشوند تو قسمت پر عمق و گفت پا دو چرخه بزن .وقتی خواسته ميشدم تو آب فرو ميرفتم و اون از زير من رو نگاه داشت.حالا دستش دقيقا زيرِ کونم بود.هیمی مالوند.رفتيم گوشه يه استخر و خودش رو به منچسبوند. و دستم رو گذشت رو لبه يه استخر.رونهای منو با حرص چنگ ميزد .گفتم:چی کار ميکنيد؟/گفت:دارم گرفته گیهای ا .خيلی خوشم اومده بود.. اومد جلو من نشست.لختِ لخت.کيرش مثل يه مارِ بو ا افتاده بود.سياه و با موهای کوتاه.من تا اون روز به غير از تو فيلمها نديده بودم. دستم رو گذاشت رو کیرش و گفت مال خودت بخورش./ من مثل تو فيلم اون رو تو دهنم کردم و اون تا نصفه تو دهنم کرد. گفت:بمک /منم شروع کردم به مکیدن . تمام دهنم رو پر کرده بود .بعدش اومد پشته سرم و ازم پرسید :تا حالا کون دادی؟/گفتم:نه بابا .بلند شد رفت با ۲ نفر ديگه اومد.یکیشون همون آقا چاقه بود.و دم کونم رو با يه مایه لزج پر کرد .روم دراز کشيد.گفتم: نه اينها کیند ؟/:نترس ازخودن .راحت باش./و کيرش رو لایکونم می مالوند . اون يکی ديگه که از اين ۲ تا هیکلش کوچکتر بود گفت:يواش اگه راستی راسی نداده باشه دردش مياد./یوسف هم آروم آروم کيرش رو به سوراخم فشار ميداد يه کمی اومد تو.اخ که چه دردی گرفت.داد زدم:نمی خوام نکن نکن/اونم گفت :آروم باش خوب ميشه اولشه /کم کم هی بيشتر تو ميکرد حالا مارِ بواا رو تو کونم حس ميکردم.هیجانی شده بودم .دستم رو بردم عقب که درش بيارم ديدم وای..تازه نسفشو تو کرده.کم کم راحت تر شدم یوسف هم تا ته توش کرد و شروع کرد به تکون دادن.اخ که چه دردی داشت هی ميگفتم:نه نه اخ کونم پاره شد اخ .اوف نکن لعنتی نکن../اما اون گوش نمی کرد و هی تکون ميداد.از اينکه تو کونم پر شده بود از مار بو ا لذتمی بردم .يه دفعه یوسف آروم شد .کيرش تو تنم مود ؛مود ميکرد.اون رو در اورد يه ماچم کرد. گفت کارمن که تموم شد./تو کونم لزج شده بود .اومدم پاشم یوسف گفت:ببين اينها هم دل دارن.به اينها هم بده !/گفتم آخه.!/اما ديدم اون يارو لاغره لخت شده بود و کير قلمیش رو تو دهنم کرد .اون چاقه هم اومد رو پشتم و کيرش رو در آورد. یوسف رفت.کمی ترسيدم.اما کم کم..............بعدش پریدم تو آبو خودم روشستم . هنوزم که هنوزه اين بهترين خاطره يه هیجان انکيزه منه. (خاطرهای از سایت خرسهای ایرانی)

شروین و میلاد

سلام.اسم من شروينه.حدود ۱۳-۱۴ سالم بود.يه دوستي داشتم همسن خودم به اسم ميلاد که يه سالي بود هر وقت خونه يه کدوممون خالي ميشد با هم فيلم سوپر نگاه ميکرديم.يه روز که خونه اونا خالي بود بهم زنگ زدو گفت:يه فيلم جديد دارم بيا با هم ببينيم.منم رفتم خونه شون. فيلم رو آورد گذاشت.صحنه ۲ تا پسر ۲۴-۲۵ ساله رو نشون ميداد که داشتند با هم ور ميرفتند.تا اون موقع سکس پسرها رو نديده بودم.۲ تا پسرا شروع کردن واسه هم ساک زدن.با چه ولعي هم کير همو ساک ميزدن.بعد هم بلند شدن به نوبت کون هم گذاشتن و....دوستم بهم گفت:بيا ما هم با هم حال کنيم.منم که با ديدن فيلم حالي به حالي شده بودم قبول کردم.اون سريع لخت شد.منم با يه کم خجالت لباسامو در آوردم. دوستم نسبت به من کير گنده اي داشت. شروع کرد دستش رو روي کيرش بالا و پايين کردن.در همين حين اومد کنار من روي زمين نشست.صورتش رو به صورت من ماليد وشروع کرد آروم صورت منو ببوسه.از داغي بوسه هاش وگرمي نفساش بدنم داغ شده بود و تند تند نفس ميکشيدم. يواش يواش لبش رو گذاشت رو لبم و شروع کرد مکيدن.بعد زبونش رو توي دهنم کرد و منم اونو ميمکيدم.بدنمم دستمالي ميکرد. اومد پايين و شروع کرد نوک سينمو بليسه. داشتم از لذت ميمردم.نميدونم اين کارا رو از کجا ياد گرفته بود.وقتي حسابي سينه مو ليسيد و منو دستمالي کرد بلند شد وايساد و گفت:شروين کيرمو ميخوري؟منم که خيلي حشري شده بودم قبول کردم. همونطور که وايساده بود رفتم جلوش نشستم.کيرش رو يه کم بو کردم.بوي تحريک کننده اي ميداد.کيرش اونقدر بزرگ بود که فکر نميکردم تو دهنم جا بشه.زبونمو به سر کيرش کشيدم.نفس عميقي کشيد. يه کم شور بود.يواش سر کيرشو توي دهنم کردم وشروع کردم سرمو عقب جلو بردن. همزمان با زبونم سر کيرشو ميليسيدم. آه و اوهش بلند شده بود.ميگفت:جوووون بخور همشو بخور تا تهشو بليس.از اين حرفاش خوشم اومده بود.سرمو با دستاش گرفت و با فشار کيرشو کرد تو دهنم و شروع کرد عقب جلو کردن.داشتم خفه ميشدم که يهو ديدم گفت:شروين آبم داره مياد آبمو بخور.ترسيدم.خواستم خودمو ازش جدا کنم ولي سفت منو گرفته بود.يه دفعه ديدم يه نفس عميق کشيد و حس کردم آبش با فشار پاشيد تو حلقم.هم شور بود و هم تلخ.چون نفسم گرفته بود ناچار همشو فرو دادم.اونم کيرشو از دهنم در آورد و نفس زنون يه گوشه افتاد.بلند شدم رفتم دستشويي و دهنمو شستم.وقتي برگشتم ديدم دوباره کيرشو شق کرده. گفت:ميذاري بکنمت؟گفتم:نه! گفت:چرا؟ گفتم:اولاً که تحمل کير گنده ات رو ندارم دوماً چرا آبتو ريختي تو دهنم؟ گفت:نه حالا تو هم خوشت نيومد؟منم يه لبخند زدمو گفتم:حالا!!! گفت:ببين تو که بهم حالو دادي تمومش کن.گفتم:آخه درد مياد.گفت: يه دقيقه اولشه.بعد بلند شد رفت از تو حمومشون يه قوطي ژل مو آورد و گفت: اول با اين ليزش ميکنم.بهم گفت چهار دست و پا بشم و کونمو قنبل کنم.يه خورده ژل ريخت رو انگشتشو کرد تو کونم.يه کم درد اومد ولي ژله تو کونمو خنک کرد.چند بار کونمو ل مالي کرد و بعد يه خورده ژل به کيرش ماليد و سر کيرشو گذاشت دم سوراخ کونم.به خاطر ليزي ژل با يه فشار کيرش تا ته رفت تو کونم.چشام سياهي رفت.يه آخي گفتم که تا چند تا همسايه اون ور ترشونم احتمالاً شنيدن.داد زدم:درش بيار کونم پاره شد.گفتش:الان دردش ميره يه خورده صبر کن.يکي دو دقيقه بيحرکت وايساد تا من عادت کردم.بعد يواش شروع کرد تلمبه زدن وعقب جلو کردن.هر دفعه برخورد تخماشو با کونم حس ميکردم اونم از شدت لذت مرتب آه و اوه ميکرد.منم کم کم داشتم لذت ميبردم بخصوص وقتي که سر کيرش به پروستاتم ميماليد.هر دوتامون عرق کرده بوديم ونفس نفس ميزديم. ميگفت:جووون شروين چه کوني داري خيلي تنگه داغيش داره کيرمو ميسوزونه دوست دارم دو ساعت بکنمت دوست داري؟ منم که ديگه نميفهميدم گفتم:آره بکن تا ته بکن تخماتم بکن تو پاره م کن کونم مال تو هر کاري ميخواي باهاش بکن.اونم سرعت تلمبه زدنشو زياد کرد و تند تند کيرشو به ته تهاي کونم ميزد.ديگه هر دوتامون جيغ ميزديم.بعد از يه ربع ميلاد گفت:شروين آبم داره مياد.اين بار خودم گفتم:آبتو بريز تو کونم.بعد از چند تا ضربه محکم آبش با شدت پاشيد تو کونم.منم ديگه طاقت نياوردمو آبم همونجا اومد و ريخت رو فرششون.ده دقيقه اي هر دو بيحال افتاده بوديم رو زمين.آخر سر بلند شديم خودمونو جمع وجور کرديمو فرشو تميز کرديم.بهش گفتم:بازم منو بکن. گفت: الان بابا و مامانم ميان باشه دفعه بعد................ ديگه. از اون روز رابطه منو اون شروع شد.

دیدار با حسن پس از سالها

دیدار با حسن پس از سالها حسن همكلاسيم را خيلي وقت بود نديده بودمش .به طور اتفاقي يه روز ظهر جمعه ديدمش .سلام واحوال پرسي وحرفهاي معمولي كه كجايي وچي كار مي كني تواين مدت مثل هميشه دستش را تو دستم نگه داشته بودم وبا نوك انگشتاش بازي ميكردم خيلي چاق وگوشتي شده بود ورونهاي تپل مپلي پيدا كرده بود همچي بفهمي نفهمي يه جورايي شدم حس كردم اونم همين طور .شماره هامون را رد وبدل كرديم وخداحافظي كرديم چند روز گذشت يه روز عصر كه خونمون كسي نبود بهش زنگ زدم وبهش گفتم مياي يه سر به من بزني من تنهام .گفتش باشه وآلان ميام تا اومد رفتيم تو اتاقم اون موقع من تازه كامپيوتر خريده بودم كامپيوتر را روشن كرد كه به من چند تا چيز كه ازش پرسيده بودم را جواب بده .نشستم پهلوش وپام را به پاش چسبوندم ديدم چيزي نمي گه . همين طور كه داشت توضيح ميداد دستم را گذاشتم رو زانوش وبا زانوش بازي كردم بازم عكس العملي نشون نداد منم جري تر شدم آروم دستم را بردم بالاتر ومدتي به همين منوال گذشت يهو يادم اومد چند تا عكس سكسي دارم كه مخفي كردم ،آوردمشون ،حسن هم نگاه می کرد، قاطي عكس چند عکس گي هم دانلود كرده بودم بود ديدم روي بعضي هاشون كليد ميكنه وخوشش مياد،آدرس سايتهاش را پرسيد و منم ... منم بلند شدم رفتم پشت سرش ايستادم ودستم را گذاشتم رو سينه هاش ونوك سينه اش را مي ماليدم اونم كف دستش را گذاشته بود رو دستم يواش يواش دكمه هاش را باز كردم -گفت كسي نياد -گفتم خيالت تخت ،بريم رو تخت لباسهامون را در آورديم و شروع كرديم به نوازش همديگه ،صداش مي لرزيد از بس كه حشري شده بود نوك انگشتاش يخ كرده بود وقتي نوك سينه هام را مي مالوند داشتم از حال ميرفتم .وایی.. يواش كيرش را گرفتم وشروع كردم به ور رفتن با نوكش گفت برام بخور تا حال بيام ،بعدشم من رفتم سراغ كيرش و براش يه ساك حسابي زدم اونم لخت شدو شروع كرد به ليس زدن من از گردنم وسينه هام شروع كرد تا رسيد به كيرم وشروع كرد به ساك زدن كه ديدم آبم مي خواد بياد گفتم تو را خدا نخور الان آبم مياد اونم پاشد و لنگهام را انداخت رو شونه هاش ويهو دولا شد ودور سوراخم را ليس مي زد وبا دستش برام جلق مي زد داشتم مي مردم خيلي كيف داشت يه جيغ زدم وآبم با فشار پاشيد بيرون افتاد روم وبازوهام را مي ماليد وبا زبونش دور لبم را ليس ميزد يه كم كه گذشت ونفسم جا اومد گفت آبت خيلي زود اومد از حال رفتي ديدم خيلي نا راحت شده گفتم عيبي نداره بازم مي تونم ادامه بدم پاشو تا برات ساك بزنم شروع كردم براش ساك زدن وبا تخمهاش بازي كردن هر از گاهي هم انگشتم را مي بردم دم سوراخش وبا سوراخش بازي كردن بعد براش جلغ زدم تا آبش بياد يه واي بلدي گفت وافتاد رو تخت وآبش اومد ولي خيلي سفت عين كرم ريخت رو شكمش .بغلش دراز كشيدم وپام را انداختم بغلش گفتم هال اومدي گفت خيلي وقت بود اينجور نشده بودم ويه ساعتي پهلو هم خوابيديم

Tuesday, January 20, 2004