Thursday, September 16, 2004

نکاتي پيرامون خودکشي پناهجوی ترانسکسوئل ايراني درسوئد

فاطمه قائمی زاده شوشتری (کیان) بانوی 50 ساله ایرانی بدلیل ترانسکسوئل بودن در سال 2001 از سوئد تقاضای پناهندگی کرده بود و پس از دریافت آخرین حکم اخراج اواخر ماه مه بدنبال اقدام به خودکشی در بازداشتگاه پناهندگان کارلسوند در شمال استکهلم درگذشت. او در پنجم نوامبر 2001 از سوئد تقاضای پناهندگی کرد و اداره مهاجرت در 20 دسامبر سال بعد (2002) با درخواست او مخالفت نمود. او پس از پاسخ منفی اداره مهاجرت به آخرین مرجع رسیدگی به امور خارجیان در سوئد یعنی (کمیته خارجیان) شکایت کرد اما کمیته خارجیان نیز در 23 فوریه 2004 آخرین پاسخ منفی در مورد اقامتش را بوی ابلاغ نمود. در این زمان نیز فاطمه دست به خودکشی میزند که به نوشته پزشکان بیمارستان (کارولینسکا) فاصله زیادی با مرگ نداشته است اما او با این وجود به بازداشتگاه اداره مهاجرت در کارسلوند برگشت داده شد. فاطمه ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) بود و از کودکی خود را در بدن یک زن زندانی میدید. او از نام (کیان) در میان دوستانش استفاده میکرد. او به همین دلیل از دوران کودکی مورد آزار و اذیت در جامعه ایران از جمله خانواده مذهبی خود قرار داشت و بارها توسط برادرش مورد اعمال خشونت و ضرب و شتم قرار گرفت. او در ایران فعالیت سیاسی نیز میکرد و به دلیل عقاید مارکسیستی خود دین اسلام و تجاوز به حقوق زنان را مورد انتقاد قرار میداد. بر طبق مندرجات پرونده اش نزد اداره مهاجرت او یک بار هم به اتهام همجنسگرا بودن دستگیر گردیده و محکوم به 50 ضربه شلاق شده بود. با وجود اینکه در قوانین مهاجرتی سوئد بصورت واضح از جمله درج شده است که چنانچه شخص در کشور خود تعلق به گروه خاص اجتماعی داشته و یا دارای گرايش جنسی باشد که موجبات آزار و اذیت وی را در کشورش فراهم آورد واجد شرايط گرفتن پناهندگی از سوئد است اما مقامات مهاجرتی سوئد در هر دو پاسخ منفی به فاطمه نوشته اند که در احساسات او بعنوان یک ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) شکی ندارند اما چون تغییر جنسیت طبق قوانین جاری ایران آزاد است و بارها انجام نیز شده است دلیلی برای مجازات وی در صورت برگشت احتمالی به ایران نمیبینند.نه ادراه مهاجرت و نه کمیته خارجیان توجهی به وضعیت اجتماعی و دشواری زندگی در ایران برای یک (ترانسکسوئل) نکردند. دفاعیاتی از قبیل اینکه "از ظاهر یک همجنسگرا نمیتوان به همجنسگرا بودن وی پی برد اما ظاهر مشخص یک ترانسکسوئل (مایل به تغییر جنسیت) در جامعه ایران پیامدهای فاجعه آمیز برای وی بدنبال خواهد داشت" مورد توجه مقامات مهاجرتی سوئد قرار نگرفت و او محکوم به اخراج به ایران شد.با وجود اينکه در اين استدلال نيز سرکوب همجنسگرايان تاييد ميشود و زندگي مخفي برای آنان تجويز ميشود.يقينا اگر فاطمه به طور جدی تری مورد دفاع تشکل های زنان و مدافعين حقوق پناهندگي قرار ميگرفت شايد سرنوشت ديگری را تجربه ميکرد. او با تمام وجودش گفته بود که هرگز زنده به ایران برنخواهد گشت. فاطمه اما به بازداشتگاه کارسلوند برگشت داده شد و سرانجام پرونده زندگی او نیز مانند پرونده پناهندگی اش در تاریخ سه شنبه 25 ماه مه سال 2004 بدنبال خودکشی او برای همیشه بسته شد.اميد اينکه بتوانيم با خبررساني مستمر و هماهنگ اعتراض به اينگونه سياست های دول اروپايي را که در نزديکي شان به دولت ايران رو به افزايش است، سازمان دهيم.
مطلب فوق نقل ازشبکه سراسری همکاری زنان ايرانی می باشد

مصاحبه با يک زن همجنسگرا در ايران

وبلاگها درهاي بسته لزبينها را گشود .
چه چيزي شما را واداشت تا شروع به نوشتن وبلاگ بکنيد ؟
فکر مي کنم به خاطر احساس تنهايي بود ، اميدوار بودم افراد جديد رو پيدا کنم که بتوانم باهاشون حرف بزنم . هميشه مي خواستم کسي رو مثل خودم ملاقات کنم ، اما هرگز نمي شد . بالاخره بايد قدمي بر مي داشتم و نوشتن وبلاگ رو آغاز کردم .شايد دختران زيادي باشند که هم احساس من باشند اما هيچ راهي ندارند تا هم رو پيدا کنند . اگر خداوند مي خواست که من اينطور باشم ، من وظيفه دارم که به بهترين نحو ممکن زندگي کنم ، همانطوري که هستم .
چه عکس العملي گرفتي ؟
البته خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم دور و برم خيلي ها هستند که مثل من هستند .بعضي از نظرات منفي روم تاثير مي گذاشت اما هرگز نشد که ديدم عوض کنه . نه اصلا !در حقيقت من اصلا کسي رو شخصا ملاقات نکردم ، اما لذت مي بردم که حقيقت خودم رو وبلاگ پيدا کردم . من فکر مي کنم هموني ام که در وبلاگ از خودم تعريف کردم ، نه اون کسي که در جامعه ديگران مي بينند ، من دوست دارم شخصيت واقعي ام رو نشون بدم .
آيا شما وبلاگهاي ديگه اي که لزبينهاي ايراني نوشتن رو ميشناسيد ؟
بعضي هاشوون رو مي شناسم ، اما واقعا اونها رو وبلاگهاشون کار نمي کنند .اونها اغلب در مورد زندگي سکسي شون مي نويسند . من اصلا در اين مورد علاقه مند نيستم .
چرا فکر مي کنيد مردهاي گي ايراني بيشتر از لزبينها وبلاگ مي نويسند؟
به اين علت که پسرها بيشتر درگير کامپيوتر هستند .اونها زمان زيادي را روي اينترنت مي گذرانند . دخترها معمولا سرگرمي هاي ديگه را ترجيح مي دهند .علت بعدي اينکه نمي دانند چه طوري فارسي تايپ کنند ، فکر نمي کنند که لازم باشه ياد بگيرند ! برخلاف دخترها ، پسرها نمي ترسند که براشون مشکلي پيش بياد .دخترها با ترس بزرگ شده اند . خب اين طبيعي است که اونها از اين فعاليتها دوري کنند .
اولين بار کي پي برديد که لزبين هستيد ؟
نمي توانم زمان مشخصي را بگم . اين يک حسي بود که از کودکي با من بود . نه يک حس جنسي ، من فقط احساس راحتي بيشتري مي کردم وقتي وقتم را وقتم را با همجنسم مي گذراندم .وقتي بزرگتر شدم، فهميدم که اين احساس همراهش يک احساس جنسي هم هست.نمي توانم بگم که پذيرفتنش برام راحت بود.مي دانيد که هيچ کس در ايران نظر مثبتي در مورد همجنسگرايي ندارد. همينطور که من نداشتم. بايد نگاهم را عوض مي کردم. من سعي کردم به خودم بگم اگه تو به يک زن علاقه داري، تو لزبين هستي و اگه تو رابطه ي سکسي با يک همجنس نداشته باشي اجازه داري خودت را لزبين بنامي، البته اسماً.چرا نه ؟ من هيچ کار خلافي انجام ندادم. اين چيزي است که مي خواهم بقيه بدانند .5 سال پيش بود که من براي اولين بار فهميدم چيزي وجود داره که لزبين ناميده مي شود. البته خيلي خوشحال شدم وقتي فهميدم افراد زيادي هستند که هم احساس من هستند.از اون زمان کوشش کردم بفهمم آيا من يک لزبين واقعي هستم يا نه. من هرگز پارتنر نداشتم. اما 5، 6 ماه پيش من تصميم گرفتم خودم را لزبين بنامم. چون اين براي من مايه افتخار بود که با بقيه دوستانم که فقط آرزو داشتند که يک شوهر خوب پيدا کنم فرق مي کنم. و من واقعا خوشحالم که مثل اونها نيستم.آ
يا تا حالا با کسي بودي ؟ ( منظور رابطه خاص است )
نه، من هرگز با کسي نبودم. و فکر مي کنم علاقه اي ندارم که اينجا اين کار را بکنم. هرگز اين کار را نکردم حتي با نزديکترين دوستانم. هرگز.
آيا شما با خانواده ات نزديکي ؟
هميشه دوست داشتم که اين طور باشه، اما من اونها رو زياد نمي بينم. من اينترنت را ترجيح مي دهم تا اينکه با خانواده ام وقتم را بگذرانم. اما بهرحال من اونها را دوست دارم و مي دانم که اونها از هر چيزي مهمتر هستند.
چه اتفاقي مي افتد اگه اونها بفهمند شما لزبين هستيد ؟
خب، اين سوال سختيه. فکر نمي کنم اونها نسبت به طرز زندگي من بي تفاوت باشند، بخصوص مادرم. من مطمئن هستم اون نگران من است که چرا دختر عزيزش هرگز دوست پسر نداشته. و من معتقدم که اون واقعا در مورد آينده من نگرانه، همچنين نمي تونم بگم که اون در مورد موقعيت من بي اطلاع است، اما مطمئنا چيزي نمي دونه . نميتوانم حدس بزنم که اون چه عکس العملي نشان مي دهد اگه حدسي که مي زند درست از آب در بياد. اميدوارم که خانواده ام من را بفهمند، اما زياد هم خوشبين نيستم. بهرحال، من تمام سعي ام را مي کنم که نگذارم من را اون چيزي که هستم بشناسند، چون اونها واقعا نمي توانند کمکي به من بکنند . تنها کسي که مي توانم کمک کنم خود من هستم . من به اين اعتقاد دارم . از زماني که هويتم را شناختم همواره مي ترسيدم، واقعا اميدوارم که اونها نفهمند که من واقعا کي هستم ، دعا مي کنم که اين هرگز اتفاق نيافتد .
آيا تجربه لزبين بودن يا متفاوت بودن ، شکل نگاهت را به دنيا عوض کرده ؟
البته ، من من همه چيز زندگي را متفاوت ديدم ، اما هيچ يک ار اونها براي من شيرين نبود .اما من بايد خودم را وفق بدهم ، اين موضوع من را وادار کرد که ديد متفاوتي داشته باشم .امتحان کردن چيزها قسمت بزرگي از زندگي من را تشکيل داده است . اين دليلي بود که بفهمم آيا کسي مثل من هست يا نه . نشانه هاي کوچک تنها اميد من بود . بايد حدس مي زدم ، خيلي وحشتناکه...من گفتم من از آغاز تولد همجنسگرا بودم ، اما در حقيقت قبول اينکه من لزبين هستم واقعا نگاه من را به زندگي کاملا تغيير داد . همه چيز رنگينتر بود ، من حالا ميدونم که چي از اين دنيا مي خواهم . مشکل اينجا بود که من نمي توانستم دوستانم را در کنارم داشته باشم ، چون اونها دائما از تجربه هاشون با دوست پسرهاشون تعريف مي کردند . همه ي اونها به نظر من احمق بودند ، اگرچه من اونها رو خيلي دوست دارم ، گاهي اوقات از دستشون خيلي عصباني مي شدم . البته اين رو توي خودم نگه مي داشتم .
فکر نمي کنيد تجربه لزبين بودن شما را کمي بيشتر راديکال يا محافظه کارتر کرده؟
مي دانيد ، محکم بودن و راديکال بودن بخشي از شخصيت من را از بدو تولد تشکيل داده است . من نمي ترسم که احساسم را براي مردم شرح بدهم . همچنين من شخص حساسي هستم ، يا شايد هم احساساتي . من فقط اين رو نشان نمي دهم . اين قسمت محافظه کارانه ي شخصيت من است . بگذاريد بيشتر توضيح بدهم ، در مورد زنان و حقوق زنان من راديکال و محکم مي شوم ، اما وقتي صحبت در مورد هويت سکسي و جنسي هست من ترجيح مي دهم محافظه کار باشم .
زندگي روزانه تون چه شکليه ؟
علاوه بر اينکه من دانشجو هستم ، من عضو يک تيم ورزشي هم هستم ، و در تابستان بيشتر وقتم را در کلابها و جاهاي ديگه مي گذرانم .من به اميد پيدا کردن کسي مثل خودم بيدار مي شوم و به همين اميد به خواب مي روم .
آيا هرگز در مورد ترک کردن ايران فکر کرده هايد ؟
البته ، در موردش فکر کردم ، اما قبل از پيدا کردن کار و اتمام تحصيل نمي خواهم اين کار را انجام بدهم ، بعلاوه پول کافي از خودم ندارم ( نه از پدرم ) . من ميخواهم روي پاي خودم بايستام و پول خودم را خرج کنم .و اگر روزي بخواهم به خارج بروم ميخواهم اين کار را با تکيه به خودم بکنم نه به کمک خانواده ام ، من ميدونم با مشکلاتي اونجا روبرو ميشوم ، اما ترجيح مي دهم شخصا آنها را حل کنم .من فکر مي کنم کسي با موقعيت من بهتر است که خارج زندگي کنه ، حداقل من مي تونم به عنوان يک همجنسگرا در جامعه حاضر بشوم ، اين چيزي است که در اينجا غير ممکنه ، و اين من را خيلي اذيت مي کند .
آيا شما به عنوان يک مسلمان شناخته مي شويد ؟
اجازه بدهيد چيزي بگم ، من واقعا به خدا ، محمد و علي معتقدم . من به برخي دعاها اعتقاد دارم ، مثل "آيت الکرسي" ، "نادعلي" ، "و ان يکاد " و غيره ، من اين دعاها را هر وقت از خونه خارج مي شوم مي خوانم. الته معتقدم بعضي از قوانين هست که امروزه ديگه مناسب نيست و تاريخ مصرفش تمام شده ، و من نبايد از آنها پيروي بکنم . بهرحال ، من به عنوان اينکه يک مسلمان شناخته مي شوم افتخار مي کنم ، من اين را به محکمي مي کويم ، و مسلمان بودن افتخار من است نه والدينم . من ناسازگاري بين همجنسگرايي و اعتقاداتم نمي بينم . من بر پايه ذهن خودم هستم . من معتقدم دين من مي گه ما بايد دوست داشته باشيم و به بفيه مردم دوستي داشته باشيم . اينجا به جنسيت اين دوست اشاره اي نشده . من ميدانم قوانيني در مورد همجنسگرايي در اسلام وجود دارد ، اما من بهش اعتقادي ندارم . من خدا و قرآن را قبول دارم . من هيچ اعتقادي به قوانيني که بعدا آمده است ندارم . اسلام مال همه است ، حتي همجنسگرايان .بعد از هرچيز اسلام براي همه انسانه است و من انسان هستم .اين طرز فکر من در مورد اسلام است . اما اسلام واقعي العان در ايران حکمفرما نيست .
آيا شما هيچ مدلي براي خودت نداري ( کساني که بتوني باهاشون در ارتباط باشي ) ؟
اوممم... نه ، ترجيح مي دهم خودم را با کسي مقايسه نکنم ، بعضي اوقات ديدن "TATU" ( دو خوانندهي لزبين روسي ) احساس خوبي به من مي بخشد . اما من با اونها ارتباطي ندارم ، چون مثل اوها نيستم ، گاهي خيلي تو شوهاشون صحنه هاي لختي است ، من کاملا مخالفم با اين .
چرا فکر مي کني جامعه ايراني در مورد همجنسگرايان (LGBT) و همجنسگرايي بي اطلاع هستند و يک مهر بد روي اين موضوع کوبيدند؟
اونها بي اطلاع هستند چون هيچ کس در اين مورد تو ايران صحبت نمي کنه ، نمي توانيد کسي را پيدا کنيد که در مورد مطالب و مشکلات LGBT اظهار علاقه کنه .مردم فقط براي خودشون زندگي مي کنند . هيچ کس به بقيه مردم فکر نمي کنه ، نه فقط به همجنسگرايان ! در مورد همه اينطوره .
آيا فکر مي کني روزي همجنسگرايان LGBT به حق خودشون برسند ؟
من هيچ آينده ي روشني در ايران نمي بينم . من آدم خوشبيني نيستم . اما حس نمي کنم که آينده روشني براي گي ها و لزبين ها در ايران ببينم . حداقل در آينده نزديک . شايد هرگز . اما اميدوارم روزي چه من مرده و چه من زنده باشم اين روياي گي ها و لزبين هاي ايراني به حقيقت بپيوندد . واقعا اين را از ته قلبم آرزو مي کنم .
چه تغييري دوست داري در 5 سال يا 10 سال آينده ايران ببيني ؟
من واقعا به مسائل سياسي و اقتصادي علاقه اي ندارم ، من فقط مي خواهم يک زندگي کامل داشته باشم ، و بر پايه اعتقاد و تلاش خودم زندگي کنم . اما کلا دوست دارم مردم را شاد ببينم . نمي دانم چطور اين ممکنه ، اما خوشحال بودن خيلي مهم است و فکر مي کنم اين حل تمام مشکلات است .اگرچه ، دوست دارم حکومت ايران بهبود پيدا کنه . اين چيزي است که همه اميدوارند ؛ امکانات بيشتر ، راحتي بيشتر براي مردم ، اين اميد من است در آينده. البته من دوست دارم بدون اين مانتو و روسري لعنتي بتوانم بيرون برم ! اين بزرگترين اميد من براي جامعه است .همچنين آرزو دارم مردم لزبين ها و گي ها را بفهمند ، و اجازه بدهند بدون اذين و آزار زندگي کنند ، اين خيلي وحشتناک است که من نميتوانم به نزديکترين دوستانم يگم که من چي هستم ، و در مورد آينده چي فکر مي کنم .ما دو زندگي داريم ، زندگي واقعي هموني که در خودمون نگه داشتيم ؛ و ديگري اونيکه براي اينکه ديگران قبولمون کنند داريم زندگي مي کنيم ، ما فقط مثل اونها زندگي مي کنيم ، اما واقعا مثل اونها نيستيم...
اين مصاحبه از طريق ايميل توسط سايت "THE GULLY VA NILOUFAR" انجام شد .
مطلب فوق نقل ازشبکه سراسری همکاری زنان ايرانی می باشد

Thursday, September 09, 2004


together Posted by Hello

Wednesday, September 08, 2004

بر تیغه لبخند تو

اریش فرید/ ترجمه خسرو ناقد بر تيغه‌ی لبخند
همواره رفتن
‏ با دستانى گشوده‏
شباروز
بر تيغه لبخندِ تو
فرا مى‏شَوم‏
از ميان سال‏هاى مشّوش‏
به‏دوران پيرى‏
بر تيغه لبخندِ تو
فرو مى‏شوم‏
از ميان رگ‏هاى بى‏ريشه‏
به‏ژرفاى فراموشى‏
بر تيغه لبخندِ تو هلال مهِ نو
شمشيرى است بر ريسمانِ مرگ‏
ترازوى زندگى‏
بر تيغه لبخندِ تو
Auf der Schneide Weitergehen mit ausgebreiteten Armen Naechte und Tage auf der Schneide deines Laechelns Ich steige hinauf durch die verzweigten Jahre ins hohe Alter auf der Schneide deines Laechelns Ich steige hinunter durch die entwurzelten Adern ins tiefe Vergessen auf der Schneide deines Laechelns Sichelmond Schwert am Faden des Sterbens Waage des Lebens auf der Schneide deines Laechelns

Romance Posted by Hello